25 اسفند 1400

تغییرات بزرگ جهان تا سال 2050 (قسمت ششم)

تغییرات بزرگ جهان تا سال 2050 ( بر گرفته از کتابی با همین عنوان – انتشارات مجله اکونومیست)

آینده ایمان (بخش ششم)

جهـان در سـال 2050 دین بـاوران بیش تـری خواهد داشـت، اما سـکولارها کماکان باقـی می ماننـد. البتـه تنها چیـزی کـه می تواند سرنوشـت ادیان جهـان از زمـان حال تـا سـال 2050 را تحـت تأثیـر قـرار دهد، ظهور یـک منجی اسـت. بنابراین هم چنـان بایـد انتظـار پیشـرفت الگـوی امـروزی مذهـب را داشـت. مذهـب تـا حد زیادی موروثی اسـت. در شـرایط عادی شـما مایـل به پیـروی از الگوی مذهبـی خانـواده خـود هسـتید، بنابرایـن تغییر مذهـب در نقشـه ادیان جهـان پس از گذشـت چنـد نسـل رخ می دهد. اجـازه بدهیـد از احتمال تحـولات ناگهانی و عمده که ممکن اسـت تا سـال 2050 رخ دهـد چشم پوشـی کنیـم و فرض کنیـم قلمروی دین به همین شـیوه باقـی می مانـد. حتـی با این شـرط هـم پیش بینی رونـد مسـائل مذهبی کاری دشـوار اسـت، چـرا کـه در خصـوص مذهـب حتی بررسـی شـرایط فعلـی واضح نیسـت. پس بیاییـد تنهـا به بررسـی آینده بسـنده کنیم. نمی توان بـه اطلاعات موجـود در خصوص مذهـب اعتمـاد کـرد، خصوصا زمانـی که این آمار براسـاس نظرسـنجی ها و مصاحبه ها صـورت گرفتـه باشـد. چرا که مـردم می تواننـد در خصـوص زندگی دینی خـود مبهم، ریاکارانـه و مغشـوش صحبـت کنند. خـدای یک فرد ممکن اسـت موجودی باشـد که بـه دعاهـای او پاسـخ می گویـد یـا روح او را مـورد قضاوت قـرار می دهد امـا خدای یک فرد دیگر ممکن اسـت نیرویی غیرانسـانی و عظیم باشـد. بنابراین درک این مسـئله که هـر فـردی در مورد خدا چـه اعتقـادی دارد نمی تواند چندان دقیق باشـد.



مردم ممکن اسـت در خصـوص درجـه دین بـاوری خود نسـبت به پذیرشـی که جامعـه دارد، مبالغه كننـد یـا آن را بی اهمیت جلـوه دهند. یا در مورد اعتقادات فرابشـری با پرسشـگر خود صادق نباشند. داده هـای سرشـماری در مـورد مسـائل کلـی مذهـب دقیق تـر از زمانـی اسـت کـه سـوالات جزئی تـر مطـرح می شـود. اگرچـه هم چنـان ایـن داده هـا کامـل نیسـتند.

کشـورهای کمونیسـتی، دین بـاوران را نادیده می انگارنـد و برخی دولت هـا در خصوص گروه هـای مذهبـی در اقلیـت (مانند مسـیحیان در مصر) ممکن اسـت گزارش اشـتباه مخابـره کننـد. همچنیـن بسـیاری از مـردم ، مذهـب موروثی خـود را حتی اگـر دیگر از آن پیـروی نکننـد به عنـوان مذهب خـود اعلام می کنند. بـا وجود، این سرشـماری های رسـمی که عموما توسط سـازمان های بزرگ دولتی انجام شـده بهترین منبع اطلاعاتی موجـود به شـمار می آینـد. موثق ترین منبع تجزیه و تحلیل این آمارهـا در جهان پایگاه جهانـی مسـیحیت زیـر نظـر گـوردون کانول در مدرسـه علـوم دینی ماساچوسـت و پروژه همسان آن زیر نظر پایگاه جهانی مذهب است.

تصویـر 6-1 کـه با اسـتفاده از آمارهای پایگاه جهانی دین تهیه شـده اسـت نشـان می دهـد کـه چـه تغییـرات عمده مذهبـی ای در جهـان در طول قـرن بیسـتم رخ داده اسـت. بـر این اسـاس در حـدود 100 هزار مذهب مسـتقل در جهان وجـود دارد که در سـال 2000 تنهـا 270 مذهـب، 250 هـزار نفر پیرو داشـته اسـت. این تصویـر تنها به بررسـی گروه هایـی می پـردازد کـه بیش از 2 درصـد جمعیت جهان پیرو آنهـا بوده اند و هـردو گـروه بی دین و ملحـد را در کنار گروه بی ایمانان مورد بررسـی قـرار می دهد. این تصویـر همچنیـن نمـودار جمعیتـی مذهب را تا سـال 2050 نشـان می دهـد. دو نکته مهـم در ایـن زمینـه وجـود دارد. اول آنکه اگرچه مسـیحیت به عنـوان پرجمعیت ترین مذهب جهان در قرن بیسـتم مطرح اسـت، جمعیت مسـلمانان از 3/12 درصد در سـال 1900 با رشـد ملموسـی به 1/21 درصد در قرن بعدی رسـیده اسـت. البته این مسـئله به دلیـل نرخ رشـد بـالای جمعیت در کشـورهای مسـلمان بوده اسـت. اگرچه بـه ازای هـر یـک نفـری که بیـن سـال های 1970 تـا 2000 به دین اسلام گرویده اسـت سـه نفر مسـیحی شـده اند، باز هم مسـلمانان به دلیل نرخ رشـد بالای جمعیت شـان سـهم خـود را در مذهب افزایـش داده اند.

یـک بررسـی محافظه کارانـه توسـط فیـل زاکرمـن از کالـج پیتـزر لس آنجلـس نشـان می دهـد کـه دسـت کم 500 میلیـون نفـر بی ایمـان در جهـان موجـود اسـت کـه ایـن رقـم ، بی ایمانـی را در رده چهـارم تقسـیم بندی مذهـب قـرار می دهـد. الحـاد و آتئیسـم پدیده هـای تـازه ای بـه شـمار می رونـد کـه عمومـا در میـان گـروه کوچکی از تحصیل کرده هـای اروپایـی در اواخـر قـرن 18 و نخبـگان اروپایـی در اواخـر قرن 19 بـاب شـده بود.

جهان پس از مارکس و مائو

بسـیاری از کشـورهای با داشـتن بالاترین سـطح بی ایمانی، مانند فرانسه، کشورهای اسـکاندیناوی و ژاپـن، کـه بیـش از نیمـی از جمعیت آنهـا اذعان می کنند کـه به وجود خدا معتقد نیسـتند، کشـورهای کمونیسـتی نبوده اند اما ظهور و سـقوط کمونیسـم در اتحاد جماهیر شـوروی سـابق و اروپای شـرقی تجزیه و تحلیل میـزان بی ایمانـی را تـا حـد زیـادی پیچیده کرده اسـت. همان طـور که پـس از انقلاب کمونیسـتی 1949 چیـن و بالا رفتن تحمـل دولت در خصوص پذیـرش مذاهب بعد از مرگ مائو در سـال 1976 ،بررسـی این مسـئله در خصوص چین پیچیده شـده اسـت.

یقینـاً بسـیاری از معتقـدان بـه دیـن و مذهب که تحت لـوای حکومتـی اقتدارگرا و رسـما منکـر خـدا زندگـی کرده انـد، هرگـز نتوانسـته اند عقاید خـود را به نوعـی ثبت و ضبط کنند. به طور مشـابه، دور از ذهن نیسـت اگر بسـیاری از افرادی که در جامعه ای بـا سیسـتم تحمیلی سـکولار و منکـر وجود خدا زندگی کرده باشـند، بـه محض یافتن مجـوز، بـه آغـوش دیـن پنـاه می برنـد، به ویژه اگـر حکومت سـکولار، حکومتـی منفور بـوده باشـد. براسـاس نظریه تاد جانسـون ، یکی از سـردبیران پایـگاه جهانـی دیـن، کاهـش آمـار بی ایمانـی در چهـار دهه آخر قـرن 20 با فروپاشـی نظـام کمونیسـتی در اتحـاد جماهیـر شـوروی توجیه پذیـر اسـت. زیـرا کسـانی که نام آنهـا تحـت عنـوان بی ایمانان ثبت شـده بـود، در واقع بی ایمـان نبوده انـد و کاهش این تعـداد بیشتربـه دلیـل اصلاح آمـار بوده اسـت و نـه بازتابـی از یـک تغییـر واقعی در سیسـتم حکومتـی. هرچنـد به نظر می رسـد میزان باور به مسـائل دینی در کشـورهای کمونیسـتی سـابق افزایش چشـمگیری داشته است.

هم چنیـن کاهش آمـار بی خدایی و لاادری گـری در دهه های آینـده (از 6/11 درصد از جمعیـت جهـان در سـال 2010 به 6/7 درصد در سـال 2050 )نشـان دهنده افزایش پذیـرش مذهـب در چیـن اسـت. از آنجا که چیـن یک پنجم از جمعیـت کل جهان را در خـود جـای داده اسـت، رونـد مذهبـی آن تأثیـر ژرفی بـر دیگر جهانیـان نیز خواهد داشـت. اگرچـه حزب کمونیسـت چین هم چنان در پی دلسـرد کردن افـراد از گرویدن بـه مذهـب اسـت، اما در حال حاضر رسـماً و تحت شـرایط نسـبتاً سـخت فعالیت های ادیـان بودیسـم، تائوئیسـم، اسلام و مذاهـب کاتولیک و پروتسـتان را پذیرفته اسـت. تقریباً دوسـوم بی ایمانـان جهـان در چین زندگی می کننـد، به طوری کـه اگر فرصتی بـرای بـروز مذهبشـان داده شـود، محتمالاً اثـرات روند سکولاریزاسـیون در کشـورهای پیشـرفته به نوعی پایمال خواهد شـد.

بـر اسـاس آنچه فرضیه سکولاریزاسـیون شـناخته می شـود، هرچه جوامـع از لحاظ اقتصـادی پیشـرفته تر شـوند، تمایل آنها به مذهـب کم و کمتر می شـود. در حال حاضر شـایان ذکر اسـت که احیای دین در چین و در بسـیاری از کشـورهای کمونیسـتی، در تناقـض بـا ایـن فرضیـه نیسـت حتـی اگر ایـن کشـورها غنی تـر شـوند. به ایـن دلیل کـه ایـن فرضیـه قصـد دارد رونـد طبیعـی پیشـرفت اقتصـادی و اجتماعـی را توصیف کند،نمی تـوان انتظـار داشـت ایـن فرضیه در حالتی اعمال شـود که الگوهای پیشـرفت بـا ظهـور و سـقوط حکومت هـای خودکامه تحریف می شـود و اعتقـادات مـردم به آنها دیکته می شـود.

علاوه بر افزایش چشـمگیر جمعیت مسـلمانان و ظهـور بی ایمانـی، رواج مذهب در قـرن 20 تأثیـر گرفتـه از دو گرایـش جهانـی بوده اسـت که به نظر می رسـد با سـرعت آهسـته تری پیـش مـی رود. یکـی از ایـن گرایش هـا تغییـر جهـت رواج مسـیحیت بـه سـمت نیم کـره جنوبی اسـت. محبوبیت مسـیحیت در مواضع پیشـین آن یعنی غرب اروپا و شـمال امریكا کاهش یافته و در مقابل، در بخش هایی از آسـیا، کشـورهای جنوب صحـرای آفریقـا و امریـكای لاتیـن افزایـش یافتـه اسـت. گرایـش دیگر، جهانی شـدن مذهـب اسـت: باورهـای سـنتی و محلی در حال تغییـر ماهیت دادن و تبدیل شـدن به ادیان چندملیتی هسـتند، به طور مشـخص در مسـیحیت و اسلام.

اوایـل قـرن 20 میلادی بیـش از 20 درصـد از جمعیـت جهـان پیـرو ادیـان قومی و محلـی چینـی بودنـد کـه در ترکیبـی از پرسـتش خدایـان محلـی، سـتایش اجداد، عناصـری از بودیسـم، اصـول اخالقـی مکتب کنفوسـیوس ،سـحر و جادو و تائوئیسـم طبقه بنـدی می شـدند. هم اکنـون پیـروان ایـن مذاهـب در چیـن کمتـر از 7 درصـد تخمیـن زده می شـوند؛ ایـن کاهـش بـا ظهور کمونیسـم آغاز شـد و قطعاً در مـورد آن اغـراق بسـیاری صـورت گرفته اسـت.

شـایان ذکر اسـت پیروان اثنوریلیجنیسـم ( اصطلاحی مودبانه برای واژه کافر) هم در حـال کاهـش هسـتند. پیروان ایـن مذهـب از 3/7 درصد از جمعیت جهان در سـال 1990 بـه 8/3 درصـد در سـال 2000 رسـیده اسـت. اوایـل قـرن 20 میلادی، انتظار می رفت که گروهای قومی متشـکل از مشـرکان، آنیمیسم و شمنیسم قربانی اولین دیـن تبلیغـی شـوند و تدریجـاً بـه طور کامـل از بین برونـد، اما به مرور زمان مشـخص شـد آنهـا از آنچـه تصور می شـد مقاوم تر هسـتند و کاهش پیـروان آنها بسـیار کندتر از پیش بینی هـا صـورت می گیـرد. براسـاس تحلیل جانسـون و همـکارش دیوید بـرت ، احتمالاً تـا سـال 2200 ،بیـش از 350 میلیون کافـر در دنیا وجود خواهند داشـت.



ایمان، افزایش جمعیت و فقر

بـه نظـر میرسـد جهـان بـه سـمت مذهبی شـدن پیـش مـی رود، آن هـم به دلیل آنچـه کـه در چیـن در حال وقوع اسـت. اما آیا این مسـئله حقیقـت دارد؟ آیا همان طور کـه ادعا شـده است دین در حال ظهور مجدد در جهان اسـت؟ شـواهد متعـددی برای اثبات ایـن نظریـه وجـود دارد. اسلام بنیادگرایانـه که در سـال 1970 احیا شـد، کمـاکان در حال گسـترش در جهان اسـت و اخبار آن هرروزه در دنیا مخابره می شـود. مسـیحیت هـم در حـال رشـد و گسـترش در بخش هـای مختلفـی از آفریقـا اسـت. بسـیاری از شـهروندان اتحاد جماهیر شـوروی سـابق به کلیساها بازگشـته اند. پنتاکوستالیسم ( راست مسیحی) به طرز چشـمگیری در امریكای لاتین گسـترش یافته اسـت و براسـاس گزارشـی، از 4/4 درصد از جمعیت کل قاره در سـال 1970 به 27 درصد در سـال 1990 افزایش داشـته اسـت و در عیـن حـال به نظر می رسـد رشـد بی ایمانی در کشـورهای سـکولار در غرب اروپـا کندتر شـده اسـت. همان طور کـه آمارها در امریكا حاکی از سـطح بالایـی از رواج مذهـب در بیـن مردم اسـت کـه پیش از ایـن، این میـزان از رواج مذهب تنهـا در میان کشورهای فقیر دیده می شد.

آیـا ایـن مشـاهدات تدریجـی نتایج قطعی گسـترش مذهـب در دنیاسـت؟ احتمالاً خیـر. گزارش هایـی هـم در مـورد کاهـش محبوبیـت مذهـب مطرح شـده اسـت. رواج مسـیحیت در مقابـل کاهـش محبوبیـت آن در اروپـا صـورت می گیـرد. افزایش تبلیغ فرقه هـای پروتسـتان در امریـكای لاتیـن به دنبـال پایان کاتولیسیسـم سـنتی رخ داده اسـت. ایـالات متحـده امریـكا ممکـن اسـت کـه به شـدت مذهبـی باشـد اما براسـاس عینی تریـن داده هـا، رواج مذهـب هم در آن تا حدودی سـریع اسـت. هم چنین یک نوع توازن میان کاهش سـرعت سکولاریزاسـیون در میان پروتسـتان های شـمال غربی اروپا و سـرعت خروج از مذهب کشـورهای کاتولیک مانند ایرلند و ایتالیا برقرار شـده اسـت.

در سـال 2003 ،تحلیلـی کـه بـرای مرکـز ودرهـد دانشـگاه هـاروارد انجـام شـد، نشـان داد همان گونـه کـه باورهـا و مناسـک مذهبـی در کشـورهای قدرتمنـد در حال کمرنگ شـدن اسـت، از سـویی دیگر بسـیاری از کشـورهای بزرگ و فقیر جهان نوعی از تجدیـد حیـات مذهبـی را از سـر گذرانده انـد. فاکتورهای جمعیت شناسـی به تنهایی ایـن اطمینـان را خواهنـد داد کـه صفوف مذهبی بیش از پیش گسـترده خواهند شـد.

بـا فـرض این کـه نسـبت جمعیت مذهبـی در کشـورهای نسـبتاً فقیر بـرای دهه ها ثابـت بمانـد، مذهـب بـرای مدتـی طولانـی وارث زمیـن خواهـد بـود. چرا که سـرعت رشـد جمعیت در کشـورهای فقیر بسـیار بیشتراز کشـورهای قدرتمند اسـت. نمودار 6ـ2 نشـان می دهد که سـرعت رشـد در کشـورهای مذهبـی بـه چه میـزان بیشتراز کشـورهایی اسـت که مذهـب محبوبیـت چندانی در آنهـا ندارد.

ایـن یافتـه محصـول تحقیـق در کشـورها و در مقیـاس بین المللی اسـت: گروه های مذهبـی در مقایسـه بـا همسـایگان سـکولار خـود، تمایل بیشتـری به بچه دار شـدن دارنـد. اریـک کافمـن ،اسـتاد برکبـک کالج لنـدن، در کتابـی بـا عنوان «آیـا مذهب وارث زمیـن خواهـد بود؟ جمعیت شناسـی و سیاسـت در قـرن 21» ، به این نکته اشـاره کـرده اسـت که به طـور واضح گروه هـای غیرمذهبی در کشـورهای توسـعه یافته دارای پایین تریـن نـرخ باروری در تاریخ بشـر هسـتند.

مشـاهدات بیانگر آن هسـتند که تغییرات درخور توجه در آرایش مذهبی کشـورها، بـر نـرخ بـاروری خانواده ها مؤثر اسـت. برای مثال در فلسـطین اشـغالی تعـداد فرزندان در میـان خانواده هـای افراطـی ارتدوکـس سـه برابـر دیگـر خانواده هـا اسـت. در نتیجه



ارتدوکس هـای افراطـی در راه رسـیدن بـه اکثریـت در نیمـه دوم قـرن 21 هسـتند. و یـا مورمون هـا کـه تـا چنـدی پیـش یـک گـروه حاشـیه ای بیـش نبودنـد، بـه لطف خانواده هـای بـزرگ و پرجمعیـت خـود، در آسـتانه برابـری بـا تعـداد یهودیان سـاکن امریـكا هسـتند، البتـه اگـر تا بـه اکنـون این اتفـاق رخ نداده باشـد.

بـر اسـاس نظریـه کافمـن، حـدود سـه چهارم افزایـش شـدید تعـداد مسـیحیان محافظه کار پروتسـتان در امریكا بین سـال های 1900 تا 1975 ناشـی از نرخ باروری بالا بـوده و ارتباطـی به تغییر کیش و آیین نداشـته اسـت. به گفته او انتظار مـی رود اروپای غربـی در قـرن 21 شـاهد افزایـش تعداد افـراد مذهبی باشـد آن هم به دلیـل مهاجرت شـهروندان کشـورهای توسـعه نیافته و نیـز کاهـش نـرخ بـاروری در بیـن خانواده های غیرمذهبی.

بنابرایـن اگـر شـرایط موجـود در دنیـا به همیـن منـوال بمانـد، آیا جهان به سـمت هرچـه مذهبی تـر شـدن پیـش خواهـد رفـت؟ احتمالاً خیـر، چرا که نـرخ بـالای زاد و ولـد در گـروی بالا رفتـن درآمد خانواده های مذهبی اسـت. دیر یـا زود جمعیت مهاجر بـه میزبـان خود شـبیه خواهند شـد و میـزان اعتقـادات و زاد و ولد آنهـا کاهش خواهد یافـت. میـان نـرخ پایین رشـد اقتصادی و مذهـب یک ارتباط قـوی وجـود دارد. نمودار 6ـ3 ایـن ارتبـاط را نشـان می دهد.

نمودار فوق 175 کشـور را براسـاس امتیازشـان مبتنی بر شـاخص توسـعه انسـانی سـازمان ملـل شـامل سـرانه تولید ناخالص داخلـی، میزان امیـد به زندگـی و آموزش و پـرورش اندازه گیـری و طبقه بنـدی كرده اسـت. جمعیـت مذهبی در 97 کشـور با نرخ رشـد اقتصـادی پایین و با اقتصـادی بر پایه کشـاورزی، در حدود دو برابـر بیشتراز 20 کشـور پسـاصنعتی در دنیا اسـت. در 58 کشـور با رشـد اقتصادی متوسـط هم میزان تمایـل مـردم به مذهب متوسـط اسـت (یـک ارتباط قوی بیـن فقر و مذهـب در داخل کشـورها وجود دارد: فقیرترین شـهروندان در کشـورهای پسـاصنعتی نزدیک به دوبرابر نسـبت به شـهروندان ثروتمند مذهبی تر هسـتند).

آنچه امریكا را متمایز می کند

بـر اسـاس فرضیه سکولاریزاسـیون، چنین رونـدی در جهان ادامه پیـدا خواهد کرد: همزمـان بـا پیشـرفت کشـورها، مذهـب بـه عقـب رانـده خواهد شـد. اما طـی دو دهه گذشـته تعـدادی از جامعه شناسـان ایـن فرضیـه را زیـر سـؤال بردنـد، آن هـم به دلیل موقعیـت بـه ظاهـر غیرعـادی ایالات متحـده، که به نظر می رسـد با ترکیب کـردن تقوا و ثـروت ایـن رونـد را دسـت خوش تغییر کرده اسـت. اسـتدلال آنها این اسـت روند فوق متعلـق بـه اروپـا اسـت و امریـكا از ایـن امر مستثناسـت و در نهایـت دیگر جهانیـان از الگوی امریـكا پیـروی خواهند کرد.

ایـن نکتـه هـم کاملا درسـت اسـت کـه توسـعه اقتصـادی نشـانه قاطعـی برای ریشـه کن کـردن دیـن و مذهـب نیسـت. به غیـر از کشـورهای اسـکاندیناوی کـه گرایـش بـه مذهـب در میـان مـردم بسـیار ناچیـز اسـت. هنوز مشـخص نیسـت که آیـا طرفـداران سکولاریزاسـیون به نابـودی کامل دیـن معتقدند یا خیـر؛ و خیلی دور از ذهـن و عجیـب اسـت اگـر اروپـا را به جـای امریكا اسـتثنای این روند دانسـت، چرا کـه تمامی کشـورهای غیراروپایـی و قدرتمنـد دنیـا به جز امریكا؛ شـامل کانـادا، ژاپن، اسـترالیا و نیوزیلند از الگوی سکولاریسـم اروپا در این زمینه پیروی می کنند. بنابراین بررسـی دقیق تـر دیـن در امریـكا تصویـری واضح تـر از راه هایی که منجر بـه تغییرات ادیـان و کاهـش محبوبیت آنها شـده ارائه خواهد کـرد و راه پیش روی کشـورهای در حـال توسـعه را بیـش از پیش تشـریح خواهـد کرد.

در ابتـدای امـر بایـد دید کاهش محبوبیت دین در جوامع به چه معناسـت؟ پاسـخ ایـن سـؤال را از میـزان مشـارکت مـردم در مراسـم مذهبـی یا اعتـراف زبانـی آنها به اعتقـاد بـه خدا نمی توان اسـتخراج کرد. نگاه موشـکافانه ای باید اعتقاد قلبـی مردم را بازبینـی کنـد و این کـه باورهـای دینـی آنها چقدر بـر اخلاقیات و منش سیاسـی آنها مؤثـر اسـت و در نهایـت قدرت سیاسـی و نفوذ فرهنگی نهادهـا و گروه های مذهبی را نیـز باید مدنظر قـرار داد.

دو جامعـه خیالـی را در نظـر بگیریـد، جامعـه الـف و جامعـه ب. فـرض کنیـد دین پذیرفته شـده در جامعـه الـف قـدرت کافی را بـرای غیرقانونی کـردن هم جنس گرایی و آمـوزش نظریـه تکامل در مـدارس در اختیـار دارد. هم چنین فرض کنیـد بیشترمردم در جامعـه الـف بـه کتـب مقـدس خود اعتقاد راسـخ دارنـد و وجـود باورهـا و اعتقادات فراطبیعـی ماننـد معجـزه را تأییـد می کنند. فـرض کنید اکثـر مومنان جامعـه الف بر ایـن باورند که دینشـان کامل ترین دین اسـت و معتقدند پیروان دیگـر ادیان در زندگی پـس از مـرگ متحمـل رنـج خواهنـد شـد. حـال تصـور کنیـد هیچ یـک از مـوارد بالا در مـورد جامعـه ب صـدق نمی کنـد. شـهروندان جامعـه ب معتقدند در جـدال مابین سـنت های مذهبی و شـواهد علمی، علم برنده میدان خواهد بود، و هر انسـان راه خود را بـرای رسـیدن بـه خدا خواهد یافـت، و خدا در هیچ یک از بلایـای طبیعی نقش ندارد و از آنهـا بـرای تنبیه انسـان ها اسـتفاده نمی کند، و اخلاق در درجـه اول میزان رضایت فـردی شـخص از خـود و انجام مسـئولیت های اجتماعی اوسـت نه اطاعت و پیـروی از فرمـان خداونـدش، و مقامـات مذهبـی نباید سیاسـت های خـود را در زمینـه آموزش، اخلاق جنسـی و زندگـی خانوادگی افـراد دخالت دهند.

حـال در کدام یـک از ایـن جوامـع خیالـی حضـور دیـن پررنگ تـر اسـت؟ بـا علم بر این کـه مـا نمی دانیم میـزان حضور مردم در مسـاجد و کلیسـاهای کدامیـک از جوامع بیشتراسـت و یـا در کـدام جامعـه مـردم بیشتـری بـه خـدا اعتقـاد دارنـد. دیـن در جامعـه الف نیروی قدرتمندتری اسـت؛ در مقابل، تأثیرات آمـوزش و پرورش، فردگرایی و سـایر نیروهای مدرن آشـکارا عقاید سـنتی و مذهبی 500 سـال پیش را تحت تأثیر خـود قـرار داده اند. حتـی اگر تعداد افرادی که در جامعه ب در مراسـم مذهبی شـرکت می کننـد، بیشتـراز جامعـه الـف باشـد، بـاز هـم نتیجه گیری فوق بـه قوت خـود باقی خواهـد مانـد. جوامع همراه با توسـعه و براسـاس فرضیه سکولاریزاسـیون، شباهتشـان بـه جامعـه الـف کمتـر و بـه جامعـه ب نزدیک تـر خواهند شـد. با وجـود تعـداد زیادی از خدابـاوران، و توجـه رسـانه ها بـه دیـدگاه فرقه های مسـیحی بنیادگـرا و محافظه کار، امریـكا هم از این قاعده مسـتثنا نیسـت.

در سـال 1966 مشـاهدات برایان ویلسـون ،جامعه شـناس مذهـب بریتانیایی، بیانگـر آن بـود زمانـی کـه اروپایی هـا در حـال سـکولاریزه کـردن خـود از طریـق کنـار گذاشـتن کلیسـاها بودنـد، امریكایی هـا در مقابل مشـغول سـکولاریزه کردن کلیساهایشـان بودنـد، بـه عبـارت دیگـر، خدمات ارائه شـده از سـوی آنهـا خدمات ظاهـری بـود و در حقیقـت دیـن جنبه های مذهبی خـود را به مراتب از دسـت داد. اسـتیو بروس ،دیگر جامعه شـناس بریتانیایی در کتاب سکولاریزاسـیون خود که در سـال 2011 منتشـر شـد خاطرنشـان کرده اسـت که ایمان و باور امریكایی ها از جهـان پـس از مرگ به این جهان و از سـتایش پروردگار به ارضای نیازهای انسـانی متمرکز شـده اسـت. به گفته بروس، به نمایش گذاشـتن مذهب به عنوان موضوعی بـرای تکامـل فـردی بـه یک تغییـر و تحـول اساسـی در روند اصلی مسـیحیت در امریكا منجر شـده اسـت (یکی از پیشـگامان پرنفوذ جنبش امریكای مدرن، نورمن وینسـنت پیل، کشـیش یکی از بزرگترین کلیسـاهای نیویـورک بود).

شـاید گویاترین نشـانه این تغییر جریان مذهبی در امریكا را بتوان در دلایل حضور مـردم در مراسـم مذهبـی جسـت وجو کرد. براسـاس مطالعـه ای صورت گرفتـه در دهه 1920 در یـک شـهر امریكایـی، بیشترمـردم دلیـل خـود را بـرای حضور در کلیسـاها اطاعـت از فرمـان خداونـد ذکـر کردند. امـا تکرار همین مطالعه در سـال 1977 نشـان داد کـه بیشترمـردم « لـذت» را جایگزیـن اطاعـت کرده انـد. یکـی دیگر از نشـانه هایی کـه حاکـی از تبدیـل شـدن دین به یک شـیوه زندگی اسـت همین کاهش چشـمگیر محبوبیـت ایـن نظریه اسـت که پیـروان دیگـر ادیان در زندگـی پس از مرگشـان دچار خسـران خواهند شد.

طـی دهـه 1970 ،عقایـد مذهبـی امریكایی هـا کم تر به عقایـد رایج در دهـه 1940 شـباهت داشـت. به خصـوص بـاوری کـه مسـیحیت را کامل تریـن دین می دانسـت که تمامی انسـان ها باید آن را برگزینند. در سـال 2008 تقریباً 70 درصد مذهبیون امریكا بـر ایـن بـاور بودنـد کـه بسـیاری از ادیـان می تواننـد انسـان را به سـوی زندگـی ابدی هدایـت کننـد. عقاید بنیادگرایانـه امریكا کم کم رنگ باخته و بیش از پیش مبهم شـده اسـت. آمـار آن دسـته از افـرادی که انجیـل را کامل ترین و مقدس ترین کتاب آسـمانی می دانسـتند کاهـش شـدیدی یافـت و از 65 درصـد در سـال 1965 بـه 26 درصـد در سـال 2009 رسـید. و در سـال 2007 ،طبق نظرسـنجی مؤسسـه پیو، تقریباً یک سـوم از دینـداران امریـكا، برخلاف آنچـه در گذشـته متصور بودنـد، خدا را نیرویـی فرافردی می دانستند.

غیرمذهبیـون و آزادیخواهـان از قـدرت ظاهـری اعتقـادات بنیادگرایانه و « راسـت مذهبـی» در ایـاالت متحـده هراسـان اند. اما در قـدرت محافظه کاران تا حـدی اغراق شـده اسـت، آنهـا اغلـب سـرخط اخبار هسـتند چـرا کـه عقایـد و دیدگاه هـای آنها مطابق با هنجارهای رایج نیسـت. صدای اعتـراض محافظه کاران مذهبی همواره بلند اسـت چـرا کـه در تمامی جنگ هـا مغلوب شـده اند . جنبش « اخلاق جمعـی» در اواخر دهه 1970 میلادی توسـط مبلغـان تلویزیونـی انجیل آغاز شـد، چرا که مسـیحیان محافظه کار احسـاس کردند یـک جـزر و مـد سکولاریسـم و ارزش های لیبـرال در برابر آنها قد علم کرده اسـت. از آن زمـان تـا به امروز، راسـت مذهبی نتوانسـته بـه هیچ یک از این اهداف دسـت پیدا کنـد: زنـان با داشـتن فرزنـد ، بیرون از خانه مشـغول به کار هسـتند، تعداد زیـادی از زنـان و مـردان بدون ثبت قانونی ازدواج با یکدیگـر زندگی می کنند و هنوز اختلافات دولـت و کلیسـا بـه قـوت خود باقی اسـت. تنهـا نبردی که راسـت مذهبی توانسـته در آن تـا حـدودی مؤثـر باشـد، موضوع سـقط جنین اسـت. بنابراین قـدرت مذهب کهـن در امریـكا آن طـور کـه به نظر می رسـد قابـل توجه نیسـت. علاوه بر ایـن، تمام اقدامات گسـترده در راسـتای رواج دینداری در کشـور در حال کاهش اسـت. در سال 1948 تنهـا 2 درصـد از امریكایی هـا اذعـان کردند که هیچ دینی ندارنـد، اما تا پایان سـال 1990 ایـن رقـم بـه 16 درصـد افزایش یافت. براسـاس آمار ارائه شـده توسـط مرکز تحقیقات افکار عمومی، حضور مرتب در کلیسـا، کنیسـه و مسـجد هم از رقم 41درصـد در سـال1971 بـه 31 درصـد در سـال 2002 سـقوط کـرد. آینـده برای امریكایی هـای مذهبـی ناامیدکننـده به نظر می رسـد، چرا کـه جوانان امـروز کمتر از سـالمندان امـروز مذهبـی هسـتند و به نظر نمی رسـد که میـزان دینداری افـراد بعد از سـن بلـوغ دسـتخوش تغییـر شـود. در سـال 2007 براسـاس آمار منتشرشـده از طـرف انجمـن پیـو، 57 درصـد افراد 65 سـال به بالا و تنهـا 45 درصد از افـراد بالای 29 سـال به وجـود باورهـای مذهبـی قدیمـی ایمان داشـتند. نسـل جدیـد برخالف پیشـینیان خـود علاقه کمتـری به بازگو کـردن وابسـتگی های مذهبی خـود دارد.

بـا وجـود ایـن، این واقعیـت به قوت خود باقی اسـت که امریكایی ها در مقایسـه با دیگر کشـورهای پیشـرفته و قدرتمند مذهبی تر هسـتند. یکی از محتمل ترین دلایل ایـن مسـئله را می تـوان اقوام متنوع و مهاجرانی دانسـت که در کلیسـاها حضور پیدا می کننـد. حـدود 12 درصـد از مردم امریكا در کشـور دیگری متولد شـده اند، معمولاً در کشـوری فقیرتـر و مذهبی تـر از امریـكا، و تازه واردها معمـولاً برای برخـورداری از حمایت هـای اجتماعی بیشتربه سـوی کلیسـاها جذب می شـوند. بیش از یک سـوم ایـن مهاجـران از کشـورهای مسـیحی هسـتند، بنابرایـن تمایل شـان بـرای قـدرت بخشـیدن بـه موسسـات محلی مذهبـی بیشتراسـت. در اروپـا امـا بیشترمهاجران متعلق به کشـورهای مسـلمان و هندو هسـتند. حتی متولدان امریكا بیش تر از دیگر افـراد در کشـورهای پیشـرفته دور از خانـواده و دوسـتان خـود زندگـی می کنند. هر امریكایـی در طـول حیاتـش بـه طـور متوسـط 12 بـار محـل زندگـی خـود را ترک می کنـد و معمـولا کلیسـاها بـرای تازه واردهـا قابل دسـترس ترین اجتماع محسـوب می شود.

زوایای فقر

بـدون شـک چنـد عامـل فرهنگـی، تاریخـی و جمعیتـی نقـش مهمـی در زندگی مذهبـی در امریـكا بـازی می کند. امـا از نقطه نظر فرضیـه سکولاریزاسـیون، مهم ترین واقعیت در مورد امریكا این اسـت که در بسـیاری از جهاتی که به مذهب مربوط اسـت، امریكا بیشتربه کشـورهای فقیر شـبیه اسـت تا کشورهای پیشـرفته. زندگی در امریكا سـخت تر از دیگر جوامع پیشـرفته در دنیاسـت.

امیـد بـه زندگی پایه ای تریـن عامل در اندازه گیری رفاه انسـان اسـت و امریكا نه تنها در میـان 10 کشـور اول رتبه بندی شـده براسـاس ایـن معیار نیسـت بلکـه در میان 20 کشـور و یـا حتـی 30 کشـور اول هـم نیسـت. امریـكا از این نظـر در میان کشـورهای عضـو سـازمان ملـل در رتبـه 34 قـرار دارد. امریـكا تنها کشـور پیشـرفته در دنیاسـت کـه مراقبت هـای درمانـی جهانـی در آن وجـود نـدارد و بیـش از 40 میلیـون نفـر از شـهروندان آن از بیمـه درمانـی برخـوردار نیسـتند و بیمـاری بـه معنای ورشکسـتگی کامـل آنهـا خواهـد بـود. امنیـت خدمـات اجتماعی نسـبت بـه اروپـا ضعیف تر اسـت: کارتـان را از دسـت بدهیـد تـا همه چیزتـان را از دسـت بدهیـد، نـرخ فقـر و نابرابـری اقتصادی به شـدت بالا اسـت. امریكا کشـور خشـونت اسـت و بالاترین نرخ خشـونت را در میـان کشـورهای پیشـرفته داراسـت. امریـكا همچنین بالاتریـن نرخ زندانیـان را در بیـن کشـورهای پیشـرفته دارد. به طـور خلاصه، شـهروندان امریكا در مقایسـه با دیگر شـهروندان در کشـورهای پیشـرفته بسـیار نزدیک تر به فاجعه زندگی می کنند. آنها در چنیـن شـرایطی قطعـاً به وجـود خداونـد نیـاز دارند چـرا که هیچ کسـی دیگر قـادر به یـاری رسـاندن به آنها نیسـت.

بـر اسـاس نسـخه اصلاح شـده از نظریـه ای بـا موضـوع سکولاریزاسـیون که توسـط پیپا نوریس از دانشـگاه هاروارد و رونالد اینگلهارت از دانشـگاه میشـیگان ارائه شـد، »احسـاس آسـیب پذیری مقدمـه ای بـرای گرایـش بـه دینـداری» و به نوعـی احسـاس امنیت اسـت. ثروت در امریكا امنیت لازم را برای شـهروندان به ارمغان نیاورده اسـت و همیـن موضـوع گرایـش به مذهـب را در امریكا توجیـه می کند. گفتنی اسـت که دین بـرای افـراد فقیـر در امریكا بسـیار مهم تـر اسـت و آنها بیشتـراز دیگر شـهروندان دعا می کننـد. بنابرایـن به نظـر می رسـد کـه فرضیه سکولاریزاسـیون کاملا درسـت اسـت، ممکن اسـت کشـورهای در حال توسـعه کماکان از الگوی پیشینیان خود تبعیت کنند امـا در درازمـدت بـا پیشـرفته شـدن آنها و کمرنگ شـدن مذهـب، زندگـی امن تری را تجربـه خواهنـد کـرد. البته هیچ کـس به این نکته آگاه نیسـت که کشـورهای فقیر چه زمانـی ثروتمنـد خواهنـد شـد و یا کدام یـک از آنهـا امنیت را بـرای شـهروندان خود با ترویـج سکولاریزاسـیون اروپایی تأمیـن خواهد کرد.